سیاوش کسرایی
از مجموعه شعر با دماوند خاموش
۵ اسفند ۱۳۰۵ اصفهان - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین
. آدم!. ای رفته از بهشت
. ای مانده در زمین
. عریان و پاک و باکره و تفته مانده ام
. هان برشو و ببین!
. تا اوج قله هاش همه خواهش است و بس
. این سینه ها در آرزوی بارور شدن
. وین ساقه های سنگ ستم می کشند سخت
. از جان خشک خویش و غم بی ثمر شدن.
. دیری است یاوه مانده و بی تاب و بی قرار
. نه خنده می زنم
. نه گریه می کنم
. بگرفته در گلوی من آواز چشمه سار.
. بی کاکل گیاه هوس، بی نسیم عشق
. بی حاصل است مزرعه سبز ماهتاب
. بیهوده است جنبش گهواره های موج
. بی رونق است جلوه آیینه های آب.
. بر گونه های من
. شط، گیسوان خویش پریشان نمی کند
. وین آسمان خشک
. بسته است در نگاهم و باران نمی کند.
. در هر کران من
. خالی است جای تو
. اینجا نشان معجزه دستهات نیست
. اینجا نشانه نیست هم از جای پای تو.
. تنها نمی تپد دل من از جدایی ات
. شب را ستاره هاست
. زین زرد گونه ها،
. آدم!
. کوته مکن نوازش دست خدایی ات.
. شبها در آسمان
. - در این حرمسرای نه سلطانش از ازل -
. چشم هزار اختر دیگر به سوی توست
. وین پچ پچ همیشگی دختران بام
. در هر کنارگوشه، همه گفتگوی توست.
. آدم!
. بیرون شو از زمین
. چونان که از بهشت
. تو دستکار رنجی و پرورده امید
. راحت بنه! گریز دگر کن ز سرنوشت.
. حوا هووی پاکدل آفرینش است
. با او بیا به راه
. با او بیا که عشق دهان واکند به شعر
. کآواز او ز پنجره ماه دلکش است.
پایان
ویرایش از تارنمای سیاوش کسرایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر