· برف می بارد
· برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
· کوه ها خاموش
· دره ها دلتنگ
· راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
·
· بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی
· یا که سوسوی چراغی، گر پیامی مان نمی آورد،
· رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان ،
· ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
· آنک آنک کلبه ای روشن
· روی تپه، روبروی من
· در گشودندم
· مهربانی ها نمودندم
· زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
· در کنار شعله ی آتش
· قصه می گوید برای بچه های خود، عمو نوروز:
· «گفته بودم، زندگی زیبا ست
· گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجا ست
· آسمان باز
· آفتاب زر
· آفتاب زر
· باغ های گل
· دشت های بی در و پیکر
· سر برون آوردن گل از درون برف
· تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
· بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
· خواب گندمزارها در چشمه ی مهتاب
· آمدن، رفتن، دویدن
· عشق ورزیدن
· در غم انسان نشستن
· پا به پای شادمانی های مردم، پای کوبیدن
· کار کردن، کار کردن
· آرمیدن
· چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
· جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
· گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
· همنفس با بلبلان کوهی آواره، خواندن
· در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
· نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
· گاهگاهی
· زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
· قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
· بی تکان گهواره رنگین کمان را
· در کنار بام دیدن
· یا شب برفی
· پیش آتش ها نشستن
· دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
· آری آری زندگی زیبا ست
· زندگی آتشگهی دیرینه پا برجا ست
· گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیدا ست
· ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما ست!»
· پیر مرد آرام و با لبخند
· کنده ای در کوره افسرده جان افکند
· چشم هایش در سیاهی های کومه، جست و جو می کرد
· زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد:
· «زندگی را شعله باید برفروزنده
· شعله ها را هیمه سوزنده
· جنگلی هستی تو ای انسان
· جنگل ای روییده آزاده
· بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان
· آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
· چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
· آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
· جان تو خدمتگر آتش،
· سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان!»
· « زندگانی شعله می خواهد!»، صدا سر داد عمو نوروز
· « شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
· کودکانم، داستان ما ز آرش بود
· او ـ به جان ـ خدمتگزار باغ آتش بود
· روزگاری بود
· روزگار تلخ و تاری بود
· بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
· دشمنان بر جان ما چیره
· شهر سیلی خورده هذیان داشت
· بر زبان، بس داستان های پریشان داشت
· زندگی سرد و سیه چون سنگ
· روز بدنامی
· روزگار ننگ
· غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
· عشق در بیماری دلمردگی بیجان
· فصل ها فصل زمستان شد
· صحنه گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد
· در شبستان های خاموشی
· می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
· ترس بود و بال های مرگ
· کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
· سنگر آزادگان خاموش
· خیمه گاه دشمنان پر جوش
· مرزهای ملک
· همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
· برج های شهر
· همچو باروهای دل، بشکسته و ویران
· دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
· هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
· هیچ دل مهری نمی ورزید
· هیچکس دستی به سوی کس نمی آورد
· هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
· باغ های آرزو، بی برگ
· آسمان اشک ها، پر بار
· گرمرو آزادگان دربند
· روسپی نامردمان درکار
· انجمن ها کرد، دشمن
· رایزن ها گرد هم آورد، دشمن
· تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
· هم به دست ما، شکست ما بر اندیشند
· نازک اندیشان شان بی شرم
· که مباداشان دگر، روز بهی در چشم
· یافتند آخر فسونی را که می جستند
· چشم ها با وحشتی در چشمخانه، هر طرف را جست و جو می کرد
· و این خبر را هر دهانی، زیر گوشی بازگو می کرد :
· «آخرین فرمان، آخرین تحقیر
· مرز را پرواز تیری می دهد سامان
· گر به نزدیکی فرود آید
· خانه هامان تنگ
· آرزومان کور
· ور بپرد دور
· تا کجا، تا چند؟
· آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان؟»
· هر دهانی این خبر را بازگو می کرد
· چشم ها ـ بی گفت و گویی ـ هر طرف را جست و جو می کرد
· پیر مرد ـ اندوهگین ـ دستی به دیگر دست می سایید
· از میان دره های دور، گرگی خسته می نالید
· برف روی برف می بارید
· باد، بالش را به پشت شیشه می مالید.
· «صبح می آمد»، پیر مرد آرام کرد آغاز
· «پیش روی لشکر دشمن، سپاه دوست، دشت نه دریایی از سرباز
·
· آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
· بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
· باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
· لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
· دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
· کودکان بر بام
· دختران بنشسته بر روزن
· مادران غمگین، کنار در
· کمکمک در اوج آمد پچ پچ خفته
· خلق چون بحری بر آشفته
· به جوش آمد
· خروشان شد
· به موج افتاد
· برش بگرفت و مردی ـ چون صدف ـ
از سینه بیرون داد:
از سینه بیرون داد:
· «منم آرش!»
· چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
· «منم آرش سپاهی مردی آزاده
· به تنها تیر ترکش آزمون تلخ تان را
· اینک آماده
· مجوییدم نسب
· فرزند رنج و کار
· گریزان چون شهاب از شب
· چو صبح آماده دیدار
· مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش
· گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
· شما را باده و جامه
· گوارا و مبارک باد
· دلم را در میان دست می گیرم
· و می افشارمش در چنگ،
· دل این جام پر از کین پر از خون را
· دل این بی تاب خشم آهنگ،
· که تا نوشم به نام فتح تان در بزم
· که تا کوبم به جام قلب تان در رزم
· که جام کینه از سنگ است
· به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
· در این پیکار
· در این کار
· دل خلقی است در مشتم
· امید مردمی خاموش همپشتم
· کمان کهکشان در دست
· کمانداری کمانگیرم
· شهاب تیز رو، تیرم
· ستیغ سر بلند کوه، مأوایم
· به چشم آفتاب تازه رس، جایم
· مرا تیر است، آتشپر
· مرا باد است، فرمانبر
· و لیکن چاره را امروز، زور و پهلوانی نیست
· رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
· در این میدان
· بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
· پری از جان بباید، تا فرو ننشیند از پرواز!»
· پس آنگه سر به سوی آسمان بر کرد
· به آهنگی دگر، گفتار دیگر کرد:
· «درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود
· که با آرش تو را این، آخرین دیدار خواهد بود
· به صبح راستین سوگند
· به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند
· که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
· پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند
· زمین می داند این را، آسمان ها نیز
· که تن بی عیب و جان پاک است
· نه نیرنگی به کار، من نه افسونی
· نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است.»
·
· درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
· نفس در سینه ها ـ بی تاب ـ می زد جوش
· «ز پیشم مرگ
· نقابی سهمگین بر چهره می آید
· ـ به هر گام هراس افکن ـ
· مرا با دیده ی خونبار می پاید
· به بال کرکسان، گرد سرم پرواز می گیرد
· به راهم می نشیند، راه می بندد
· به رویم، سرد می خندد
· به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
· و بازش، باز می گیرد
· دلم از مرگ بیزار است
· که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
· ولی آن دم که ز اندوهان، روان زندگی تار است
· ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست
· فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
· همان بایسته آزادگی این است
· هزاران چشم گویا و لب خاموش
· مرا پیک امید خویش می داند
· هزاران دست لرزان و دل پر جوش
· گهی می گیردم، گه پیش می راند
· پیش می آیم
· دل و جان را به زیور های انسانی می آرایم
· به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
· نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند!»
· نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
از آلبوم عکس های روزبه نوید
· «برآ، ای آفتاب، ای توشه امید
· برآ، ای خوشه خورشید
· تو جوشان چشمه ای، من تشنه ای بی تاب
· برآ، سر ریز کن تا جان شود سیراب
· چو پا در کام مرگی تند خو دارم
· چو در دل، جنگ با اهریمنی پرخاشجو دارم
· به موج روشنایی، شست و شو خواهم
· ز گلبرگ تو ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم
· شما، ای قله های سرکش خاموش
· که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید
· که بر ایوان شب دارید، چشم انداز رؤیایی
· که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می آرید
· که ابر آتشین را در پناه خویش می گیرید،
· غرور و سربلندی هم شما را باد!
· امیدم را برافرازید
· چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
· غرورم را نگه دارید
· به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید!»
· زمین خاموش بود و آسمان، خاموش
· تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش، گوش
· به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه خورشید
· هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید
· نظر افکند آرش سوی شهر، آرام:
· کودکان بر بام
· دختران بنشسته بر روزن
· مادران ـ غمگین ـ کنار در
· مردها در راه
· سرود بی کلامی با غمی جانکاه
· ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه:
· «کدامین نغمه می ریزد
· کدام آهنگ آیا می تواند ساخت
· طنین گام های استواری را که سوی نیستی، مردانه می رفتند؟
· طنین گام هایی را که آگاهانه می رفتند؟»
·
· دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
· راه وا کردند
· کودکان از بام ها او را صدا کردند
· مادران او را دعا کردند
· پیر مردان چشم گرداندند
· دختران ـ بفشرده گردن بندها در مشت ـ
· همره او قدرت عشق و وفا کردند
· آرش اما همچنان خاموش
· از شکاف دامن البرز بالا رفت
· وز پی او
· پرده های اشک ـ پی در پی ـ فرود آمد
· بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
· خنده بر لب، غرقه در رؤیا
· کودکان با دیدگان خسته و پی جو
· در شگفت از پهلوانی ها
· شعله های کوره در پرواز
· باد در غوغا.
· شامگاهان
· راهجویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پیگیر
· باز گردیدند
· ـ بی نشان از پیکر آرش ـ
· با کمان و ترکشی بی تیر.
· آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
· کار صد ها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش
· تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
· به دیگر نیمروزی از پی آن روز
· نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
· و آنجا را از آن پس
· مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
· آفتاب
· درگریز بی شتاب خویش
· سال ها بر بام دنیا ـ پا کشان ـ سر زد
· ماهتاب
· ـ بی نصیب از شبروی هایش همه خاموش ـ
· در دل هر کوی و هر برزن
· سر به هر ایوان و هر در زد
· آفتاب و ماه را در گشت
· سال ها بگذشت
· سال ها و باز
· در تمام پهنه البرز
· و این سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید
· و اندرون دره های برف آلودی که می دانید
· رهگذرهایی که شب در راه می مانند
· نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
· و نیاز خویش می خواهند
· با دهان سنگ های کوه، آرش می دهد پاسخ
· می کندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه
· می دهد امید
· می نماید راه
· در برون کلبه می بارد
· برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
· کوه ها خاموش
· دره ها دلتنگ
· راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
· کودکان دیری است در خواب اند
· در خواب است، عمو نوروز
· می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان
· شعله بالا می رود، پر سوز.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر