به بازوی رستم یکی مهره بود
که آن مهره اندر جهان شهره بود
بدو داد و گفتش که این را بدار
اگر دختر آرد ترا روزگار
بگیر و به گیسوی او بر بدوز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
ور ایدون کز اختر برآمد پسر
ببندش به بازو نشان پدر.
فردوسی
مهره سرخ
سیاوش کسرایی
پیشکش به مهری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
· بسیار قصه ها که به پایان رسید و باز
· غمگین کلاغ پیر، ره آشیان نجست
· اما هنوز در تک این شام می پرد
· پرسان و پی کننده ی هر قصه از نخست
· دل دل زنان ستاره خونین شام
· در ابر می چکید
· غمگین کلاغ پیر، ره آشیان نجست
· اما هنوز در تک این شام می پرد
· پرسان و پی کننده ی هر قصه از نخست
· دل دل زنان ستاره خونین شام
· در ابر می چکید
· سیمرغ ابرها
· می رفت تا بمیرد در آشیان شب.
· پهلو شکافته،
· سهراب،
· روی خاک
· می سوخت، می گداخت
· در شعله های تب.
· آوا اگر که بود
· تک شیهه بود
· تک شیهه بود
· شوم،
· ز یک اسب بی سوار
· و آهنگ گام های گریزنده ای ز دشت.
· آغاز نا شده
· پایان ناگزیرش را
· می خواست سرگذشت.
· اما هجوم تب
· سهراب را به بستر خونین گشوده لب:
· - «می سوزم و
· به آبم،
· به آبم،
· اما نیاز نیست.
· نه، تشنگی فروننشیند مرا به آب.
· ای داد از این عطش
· فریاد از آن سراب.
· فریاد از آن سراب.
· اینجا کجا ست، من به چه کارم؟
· چه ابرهای خشکی
· چه باغ های جادویی
· آن پیر، آن حکیم
· این میوه های تلخ به شاخ از چه آفرید!؟
· آن دسته گل چه کس ز کجا چید!؟
· مادر، ز بهر من
· این جاودانه بستر پر را که گسترید!؟
· آیا به باد رفت
· در باغ هر چه بود!؟
· تنها به جای، باز
· میوه کال گسستگی!؟
· یاقوت های خون
· تک قطره های لعل
· این مهره را که داد
· این سرخ گل، بگو، بگو که به پهلوی من نهاد؟
· دیر است، دیر دیر
· بشتاب ای پدر!
· مادر! به قصه ای
· با من ز آمدن
· وز شور و شوق دیدن آن پهلوان بگو
· بیم از دلم ببر!»
· خم گشت آسمان
· - چون مادری - به گونه سهراب بوسه زد
· سهراب
· دیدگان را
· دیدگان را
· بر نقش تازه داد:
· تهمینه،
· در برابر آئینه،
· سرمست عشق و زمزمه پرداز
· گیسو فکنده در نفس باد:
· «آواز داده اند و تهمتن
· از راه می رسد.
· دلخوا ه دور من
· با گام های خویش به درگاه می رسد.
· رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
· رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
· نیروی چیست این
· کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟
· آخر شکار گور و گمشدن رخش
· هر یک بهانه ای است در انبان روزگار
· تا فرصتی پدید کند بر نیاز من
· ای رهنمای چرخ و فلک در شبی چنین
· کامم روا بدار
· این بانگ بشنوید:
· این شور درفتاده به شهر از برای اوست
· این کوه و دشت و برزن و بازار
· و این کاخ و بارگاه
· یا هرچه از من است
· دل و دیده جای اوست
· اینک که ناگهان
· از راه می رسد
· ای آینه، بگو
· من چون کنم، چه سان که خوشایند او بود؟
· گیسو چگونه برشکنم باز
· یا در میان این همه رنگینه جامه ها
· آخر کدام یک بگزینم؟
· با او سخن چه گونه گشایم
· آرایه چون کنم که به چشمش نکو بود؟
· آئینه، من به دلبری و حسن شهره ام
· دیگر که را رسد
· جز تهمتن که بر گل آتش گرفته ام،
· باران شبنمی برساند؟
· آری که را سزد
· تا کودکی یگانه دوران
· بر دست و دامنم بنشاند؟»
· ابری عبور کرد
· گویی به دستمال سپیدش خیال را
· از دیدگان خسته سهراب می سترد:
· «مادر، کجا کجا،
· این اسب بالدار، کجا می برد مرا؟»
· تهمینه باره را
· از پای تا به سر همه می بوید
· بر زین و برگ و گردن او دست می کشد
· در یال های او
· رخساره می فشارد و می موید:
· «یکتای من پسر!
· تک میوه جوانی و عشقم کجا شدی!؟
· ای جنگل جوانه امید،
· چون شد کز این درخت پر از شاخ آرزو،
· بی گه جدا شدی!؟
· گفتم تو را، نگفتم!؟
· کز عطر راز تو
· افراسیاب نیز مبادا که بو برد؟
· اما تو را غرور به پندارهای نیک
· اما تو را شتاب به دیدار تهمتن
· چشم خرد ببست!
· دشمن به مصلحت
· می داد با تو دست
· اما تو بی خبر
· با آن دو رویگان به خطا داشتی نشست!»
· می کوفت سم پیاپی، بر خاک،
· آن سمند.
· آن سمند.
· سر در نشیب زین
· تهمینه می کند روی و موی
· در برگرفته گردن آن باره جوان
· در خویش می گریست و می کرد گفتگوی:
· «آخر چرا نشانه یکتای تهمتن
· آن شهره مهره را
· بیهوده زیر جامه نهان کردی
· و این گونه شوربخت پدر را
· بدنام و تلخ کام جهان کردی؟»
· بدنام و تلخ کام جهان کردی؟»
· سهراب خشم خورده و نالان:
· ز آن رو که ژاژخواه دهانی به نیشخند نگوید
· « نوخاسته را نگر که به بازو
· « نوخاسته را نگر که به بازو
· بربسته نابجا
· طوق و نگین رستم دستان.»
· آنگاه
· تهمینه را به حوصله خواهان:
· «مادر! درود بر تو و بدرود
· دردا که مرگ، دامنت از دست من ربود.
· مادر!
· هر مهر کز برای منت در نهان بود
· بی هر ملامتی
· با تهمتن بدار، که اینک
· تنهاترین کسی است که در این جهان بود.
· با او بدار مهر، که شایای آن بود.
· برخیز و رخ بشوی و برآرای گیسوان
· دیگر نکن به زاری، آشفته ام روان.»
· از باره جوان
· تهمینه زین و برگ و سلاح و لگام را ـ به نوازش ـ
· بر می گیرد
· با اسب تن سپرده به تاریکی و به دشت
· تا چندگامکی
· همراه می رود
· آنگه درون ظلمت
· ـ پیچان و پاکشان ـ
· گویی که شکوه هایی با باد می کند:
· « بدرود رود من، بود ونبود من!
· ای ناگرفته کام
· داماد مرگ حجله شهنامه
· داماد بی عروس
· ای سرو سرخ فام!
· گفتم بپروراندم فرزندی
· زیبا و پر هنر،
· در رامش آورم سر پر شور تهمتن.
· باشد که همنشینی این پور و آن پدر
· در سرزمین ما
· بیخ گیاه کینه بسوزاند
· و این مرز و بوم را
· با با ل های مهر بپوشاند.
· اینک پسر
· ـ گوزن جوان گریزپای ـ
· بر پشته ای به خاک غریبی غنوده است.
· بر پشته ای به خاک غریبی غنوده است.
· اینک پدر
· ـ تهمتن آن کوه استوار ـ
· در آسیای دردش
· چون سنگ سوده است.
· تنها و دورمانده و ناشاد
· در این میانه من چو غباری به گردباد.
· ای آفریدگار!
· دادی تو بهترین و ستاندی تو بهترین.
· بیداد و داد چیست؟
· آن چیست؟
· چیست این؟»
· بانگش خطی به روی سیه آسمان کشید
· تهمینه دور شد، تاریک شد
· چو لکه ای از شب سیاهتر
· و آن لکه را بیابان بر برگ شب مکید
· قد می کشد گیاه شب از خاک های دشت
· مرغی ز روی سنگ به آفاق می پرد
· بادی به دوردست
· آوازهای خامش سهراب می برد:
· «گل های قاصدم،
· در جویبار باد
· از هر کناره رفت
· یک تن چرا از این همه درها که کوفتم
· بیرون نکرد دستی و شمعی مرا نداد؟
· دیر است، آه، دیر،
· شبگیر.
· شبگیر.
· دیگر به جز ستاره کست دستگیر نیست.
· نه، آب خود مبر
· ای مرد در به در
· بازآ، که هم ز سنگ تو جوشند چشمه ها
· پر درد مانده، اشک فروخورد
· از خود به خشم
· خسته و خاک آلود
· رستم کنار پیکر بی تاب
· دستش میان موی پسر بود
· شیری به تنگنای قفس در
· یا آبشاری
· کوبان به صخره سر:
· «تا گردش سپهر، مدارش در این خم است
· ننگی چنان و داغ تو بر جان رستم است.
· دستم بریده، چشم و دلم کور، رود من
· روزم سیاه، آه،
· ای آفریدگار چون بر فراز می کشی و می کنی تباه؟
· گفتند :
· «مردی رسیده است، یلی یکه در جهان.
· جز رستمش به رزم، هم آورد گرد نیست.
· گر تهمتن به عرصه نباشد
· امید برد نیست.
· پور و پدر برابر و، بیگانگی، شگفت!
· با صد نشان که بر رخ و بالا ست
· نشناختم تو را
· نشناختی مرا
· این پرده پوش شعبده گر، چشم بند، کیست
· این کوری از کجا ست؟»
· می گفت دل که: «رستم
· بنگر، ببین، که بوی تو را دارد، بگو، بجو!
· افسوس، عقل باطل
· می زد نهیب، نه
· هان دشمن است او.»
· خم می شود تهمتن
· گریان.
· در گیسوان درهم سهراب
· سر می برد فرو.
· گویی که او گلی را نهفته در آن میان
· بو می کند به جان:
· «دیری است تا که من
· در راه راستی
· و این سرزمین که زیستگه مردمان ما ست،
· شمشیر می زنم.
· تنها نه این منم که چنین می کنم ،پدر
· می کرده این چنین و هم این رسم از نیا ست.
· برگشته بخت خصم، که آهنگ ما کند.
· آه از تو ناشناخته ره، جان بیگناه
· دشمن چه ها کند!
· آری شکست گرچه در این جنگ ننگ بود
· اما به روز واقعه
· افسوس
· آن نابکار خنگ خرد نیز لنگ بود.
· تدبیر بسته لب
· از هر کرانه راه به تقدیر باز کرد.
· رستم چه کور بود که گم باد نام او
· دستی به آشتی نگشاده
· خود جنگ ساز کرد.
· دشمن گرفت پاره جان را و با فریب
· پهلوی او درید.
· اما چه شومتر به مکافات خود رسید.
· وای از من پلید
· کین بسته بود در به دلم با هزار قفل
· دریغا ز یک کلید!
· دستت چو تیغ خدعه فرود آرد
· ـ حتی به راه داد ـ
· هشدار!
· عاقبت
· آن تیغ را به قلب تو می کارد.
· باری
· ز این قصه بگذرم که چنین است روزگار:
· « پیوند و مهر ما ست
· رشک آور کسان
· اما غم و جدایی هر جفت نازنین
· آرام بخش خاطر این قوم زشتکار.»
· در جستجوی اختری انگار
· در توده های ابر
· آن پیر تهمتن
· رو می کند به پهنه دلگیر آسمان
· اما هنوز با پسرش دارد او سخن:
· «رستم
· همیشه تنها
· از هفتخوان مدهش شهنامه می گذشت.
· هر چند جان او
· در حسرت برآمد و پیدایی تو بود.
· هر چند چشم او
· در جستجوی دیدن رعنایی تو بود:
· نو خاسته دلیری
· فرزندی
· همراه و همنبرد.
· لیکن بدین صفت که تو از راه آمدی
· تنهاست ـ باز ـ مرد!
· آری به آرزو
· گرم است زندگی
· بی شعله اش ولیک
· خاکستری است مانده به جا از اجاق سرد!
· زان رستمی که چرخ بلندش نبسته دست
· اینک
· چه مانده است؟
· یک پهلوان و در همه گیتی
· پیروز
· در شکست!
· شادا سفر گزیده به منزل رسیده ای!
· خوشبخت آن که در شب پر هول روزگار
· آرامش درون
· او را به شهر جادویی خواب می برد
· اما مرا
· که مانده بسی راه ناتمام؟
· شب خوش
· که صخره را
· طغیان پر تلاطم سیلاب می برد!»
· رستم گرفته دست پسر در میان دست
· بر لب ز حسرت، آه
· سنگین به گود ظلمت دل بال می کشد
· گویی که خامشانه فرو می رود به چاه.
· شب، چون زنی که پر شود از برکه های قیر
· آرام در خرام.
· خورشید خفته بود، نه پیدا چراغ ماه
· تاریک بود شام.
· از هیچ کس نبود صدایی که می رسید.
· سهراب دردمند
· در خویش می تپید:
· «آن ماهتاب، سرزده از برج کهنه کو؟
· کو آن برنده، کو؟
· گرد آفرید ـ آن گل پرخاشجو ـ چه شد؟
· آن عطر ناشناس که همچون نسیم خیس
· یک دم به جان تفته و سوزان من وزید
· گم شد به نیمه راه.
· آیا کسی به دشت
· آهوی من ندید؟»
· چونان گلی سپید
· ـ به نرمی ـ
· گرد آفرید از زره شب برون خزید:
· «ای جان ناشکیبا
· سهراب،
· شب می رود ز نیمه
· سحر می رسد، بخواب!
· دیدار ما
· زیاده در این سرگذشت بود
· بیگاه و پرشتاب
· جز حسرتی چه سود، تماشا را
· گاه عبور تند شهاب از بر شهاب
· یا دسته گل بر آب؟
· بگذار همچو سایه در این شب فرو شوم
· با شورهای دل
· تنها گذارمت
· همراه عشق خویش
· به یزدان سپارمت»
· سهراب گفت:
· «نه!
· با من دمی بمان!
· در تنگنای کوته آن دیدار
· دراوج کارزار
· اهریمنانه دستی گر عقل ما ربود
· دل های ما به هم، دری از عشق برگشود
· دیدار ما ضروری این سرگذشت بود.
· زرین شهاب عشق
· بر ما عبور کرد
· هر چند
· شوری غریب تر
· جان های برگداخته را از هم
· آن گونه دور کرد.
· آری
· ما عشق را اگر نچشیدیم
· آن را چو دسته گل
· بر روی آب های روان دیدیم.
· و اینک که راه وادی خاموشان
· در پیش می گیرم
· عاشق می میرم.
· اما تو ای عبور نوازش!
· اما تو ای وزیده بر این برگ ناتوان،
· هشدار تا سوار شتابان عشق را
· در هر ردا و جامه به جای آری.
· دریاب وقت را که تو را جاودانه نیست
· این بیکرانه را
· زنهار
· بیکرانه نپنداری!
· اکنون برو، روان و تنت پاک و شاد باد
· همواره از منت
· با مهر، یاد باد!»
· در پیچ و تاب های پرندینه با نسیم
· گرد آفرید
· چون شبحی دور می شود
· شب کور می شود.
· آوای بال های شگفتی
· سهراب را که یک دو دم از خویش رفته بود
· بر جای خود نشاند.
· بگشود چشم و سقف سیه را نظاره کرد.
· می دید:
· ـ در چشم یا گمان ـ
· درهای آسمان چو گلی باز می شود
· وز سایه روشن دل ابری سیه، حکیم
· دستار بسته و خامش،
· موی و محاسنش
· چون پاره های مه،
· آذین روی و سر،
· بر هودجی ز بال عقابان
· می آید هر دم بزرگتر.
· می آید
· با دفترش به دست.
· با پرچمی ز شعله ی آتش فراز سر
· مرغان به جای فرشش
· می گسترند پر.
· سهراب
· ـ کاسوده می نمود ـ ز جا خاست.
· دیدار با حکیم
· پنداشتی که درد ورا کاست.
· ژولیده روی و موی
· خفتان و جامه چاک
· پیچان و پا کشان
· دستی به روی زخم تهیگاه
· خون چکان
· با حرمتی چنان که بشاید
· بر او نماز برد.
· او را سلام داد.
· وانگه شکسته وار به پیش آمد
· بر دفتر گشوده شهنامه ایستاد:
· «ای پر خرد حکیم سخن ساز!
· با نقطه ای ز خون
· پایان گذاشتی
· آن قصه را که عشق
· دیباچه می نوشت در آغاز.
· پروردی ام چه نیک و
· رها کردی ام چه زود!
· ای گردآفرین
· به نگارش
· آیینت این نبود!
· در شاهنامه ات
· ای شهریار داد!
· داری به هر سپاه، یلانی که می زییند
· شادان به سالیان.
· در دفتر بزرگ تو با گردش قلم
· بی مرگ می شود پدرم ـ پیر پهلوان!
· اما مرا جوان
· آری جوان به دست همین مرد می کشی
· بدنام کرده رستم دستان به داستان
· تهمینه را نشانده به اندوه بیکران!»
· سهراب
· غمخنده ای چو بر لب پیر حکیم دید
· یک چند آرمید
· وز نو نفس گرفت:
· «می آمدم به راه
· چه پاک و چه پویا
· چون قطره ای به جانب دریا.
· پیوند،
· با آن بزرگ زنده ی زایا به چشم بود
· ـ غافل!
· کاندر میان آدمی و آرزو رهی است
· هر چند پر کشش
· اما بسا بسا ست خطا خیز و مرگزا!
· می آمدم
· تا داد و دوستی
· بر تخت بر نشانم
· آنگاه سر به خدمت
· پیش پدر نهم.
· بردارم از میان
· آیین خود سری.
· کاووس را نمانم و هر جان که دیو خوست،
· کاخی به داد برکشم و مهر پروری.
· آزادگی شود
· آیین پاک ما.
· درها چو برگشایم بر گنج و خواسته
· دیگر کسی گرسنه نخسبد به خاک ما.
· گفتم که جنگ من
· پایان جنگ ها ست.
· ز این پس، جهان ما همه عشق است و آشتی
· و شاخه های گل
· در تیردان و ترکش مردان رزمجوی
· نقش و نشان ما ست.
· چون قصد نیک بودم و باور به کار خویش
· پروا نداشتم به دل این کارزار را.
· بی پایه می شمردم و خصمانه
· ـ یا که از سر دلسوزی، تشویش مادرانه ـ
· هر زینهار را.
· آخر چگونه با تو بگویم، من ای حکیم
· کاندر میان ابر و مه آسمان ما
· گم بود گم، ستاره رخشان رهنما!
· ما، در جدال مرگ، به تاریکی:
· فرزند با پدر.
· و آن چهره های زشت سزاوار دشمنی
· پنهان به گوشه ها
· بر ما نظاره گر.»
· قامت کشیده ـ سرکش و سوزان ـ
· چون آخرین برآمد کاهیده، شمع شب
· سهراب پر توان
· دارد سخن به لب:
· «انگار تا که من بر رسیدم
· وارونه شد جهان.
· ناراستی پدید
· پیوندها نهان.
· پور و پدر برابر هم تیغ می کشند
· اما
· پایی نه در میان.
· دستی نه پیشگیر.
· یک لب به مهربانی و پیوند باز،
· ـ نه!
· از پشت سال ها
· دوری و انتظار
· آن دم که پا گرفته یکی شعله، تا بدان
· از ره رسیده را
· با چشم دل ببینی و بشناسی
· در پرده های مه نفسی کارساز،
· ـ نه!
· چشم و چراغ تو
· رستمت
· می رفت تا پسر بکشد
· یا خود اوفتد
· زال زرت چه شد که به تدبیر می نشست!؟
· سیمرغ رهنمای کجا بود
· آن قاف آشیان!؟
· وینک که زخم پهلوی من، چون گل عقیق
· پر داده عطر مرگ
· کاووس شاه کیست که بی رأیت، ای حکیم
· دارو کند نهان!؟
· لب بسته خامشان،
· فرمانبران رام کدام آفریدگار
· یا بد سرشتگان کدام آفرینش اند!؟
· اینان به خامشی
· آیا نه هیمه های مدد کار آتش اند؟»
· سهراب
· ـ آشفته تر ز پیش ـ
· دستی به روی زخم تهیگاه می کشد.
· شب،
· آه می کشد:
· «نازش به پهلوانی رستم
· در واپسین دمان
· بر خاک سرد بود.
· خفتن کنار مادر و آغوش گرم او
· دردا چه بی دوام.
· کوتاه،
· گر محنت کسان
· چون خار سرزنش به دل و جان نمی خلید.
· یا بردرخت پر گل و پر بار آرزو
· هر روز نو به نو
· این بی شمار میوه رنگین نمی رسید!
· در کشور تو، آه
· یک سرگذشت نیست چو از آن من، تباه:
· جنگ و شکست و بی کسی و غم
· پاداش کدام گناه است این ستم!؟»
· سهراب
· ـ در هم کشیده روی، خاموش و خسته ـ
· تکیه به شمشیر می کند.
· پرسان، ملول،
· سر به سوی پیر می کند.
· اما حکیم
· بر پرده سیاهی شب، چشم کرده تنگ.
· ز اندیشه ای، به گفتن پاسخ
· دارد دمی درنگ.
· گردنده نقش ها ست به پیش نظر، ورا
· بر پهنه خیالش
· دریای آتش است.
· شعله است و دود و اسب و سیاهی
· در شعله های سرخ
· سوارش، سیاوش است.
· آنگاه، بارگاه،
· افراسیاب و دشت.
· طشت طلا و خون
· سر شهزاده واژگون.
· و باز، گیر و دار
· اسفندیار و عاقبت کار.
· آن سو، شغاد بد کنش و دام،
· دام شکارگاه
· رستم، درون چاه
· در انتها، گریختن یزدگرد شاه
· ماهوی و آسیابان.
· آن شومباره جنگ، شبیخون تازیان
· توفان و گردباد
· و آن نامه، اشکنامه ی بیداد
· ز آن شوربخت جنگی روشن بین
· درمانده مرد رستم فرخزاد
· (ماهوی سوری حاکم خراسان.
· چون یزدگرد سوم به خراسان رفت، بیژن به جنگ او برخاست و شاه بگریخت و به آسیابی شد.
· آسیابان ماهویه را آگاه ساخت و وی بفرستاد تا یزدگرد را بکشتند.
· ( شاهنامه جلد 9 ص 2990 ـ 3016) (فرهنگ واژگان فارسی)
· شعله،
· چون مرغ سربریده، پریشان
· پرپر زنان به درگه و دیوار و سقف شب.
· اما حکیم
· ز اوج جایگاه بلندش،
· خم گشته روی چهره ی سهراب
· یا جستجو کنان در نقشی از کتاب
· دارد دریغ و دردی
· بیرون ز هر کلام
· زین رو به گفت دیگر آرد سخن به لب:
· «آرام!
· ای آرزوی تنگدلان
· بر کشیده نام
· تا تارک سلاله رستم!
· آرام!
· در راه پر مخاطره بگذاشتی چو گام
· دیگر چه جای شکوه و اندوه!؟
· پرمایه پهلوان،
· در خورد پهلوانی
· این قصه کن تمام!
انوشه
· وانگاه،
· ناخوانده و ندیده ز من برگ بی شمار
· ناآشنا به پیچ و خم چرخ کجمدار
· جان شیفته، به کام خطر، درفکنده تن
· این نکته ها چرا ز تو
· تندی چرا به من!؟
· کشور که را و
· شاه کجا و
· سپه کجا!؟
· من در پی افکنیدن این کاخ مردمی
· و این نظم رنجبار
· گوینده ای حکیم ام
· آئینه دار سیرت و سیمای روزگار!
· من خوشه چین کشته ی دهقان ام.
· من بازگشت هر سخن و سرگذشت را
· آنچم (آنچه ام) سپرده اند
· در پیشگاه داد به پیمان ام.
· اما تا دانه را ز پوست نپردازم
· تا نگذرد ز چرخه ی دستاس آزمون
· تا ورز ناورم
· تا در تنور آتش اندیشه نفکنم،
· زان
· نان نمی دهم!
· اما حدیث مرگ تو انسان پربها
· نشناختی مرا که در همه این دفتر درشت
· حتی نمونه وار
· آزار مور دانه کشی را فراز خاک
· فرمان نمی دهم؟
· ـ نه!
· من نمی کشم
· گردونه های ساکت و سنگین مرگ را.
· آنرا کسان به شیوه و کردار گونه گون
· همراه می کشند.
· ـ نه!
· من به باغ خویش
· بی گاه، بر نمی کنم از شاخه، برگ را»
· آتش به تار و پود پلاس سیاه شب
· مشتاق در شنیدن دنباله سخن
· سهراب
· دارد بسی شتاب:
· «آن دم که خود پذیره شدی مهره ی پدر
· یاقوت دانه، شهره گیتی را
· بستی به بازوان،
· در از بلا به خویش گشودی و در نخست
· باید که راز فاجعه در سنگ سرخ جست.
· سهراب، آنچه زیور بازوی و دست توست
· ـ آن مهره، آی ـ
· مهر جهان پهلوانی است.
· مهری بدان برآمده را، ناچار
· حتی
· در مرز و بوم خویش
· نقشی جهانی است.
· ناپیشبین و غافل و سهل آزما، کسان
· که به نوخاسته ی جوان
· یا هر ز راه تازه رسی، ناگشوده چشم،
· بیگاه بسپرند چنین مهره گران!
· آری
· آن مهره، آن نگین
· آن لعل درنشسته به بازو بند،
· چون دانه های دلکش جادویان،
· کان را درون شعله آتش می افکنند
· نا گه تو را ز خانه و کاشانه می کند.
· آواره می کند.
· آری تو را به گردش چشمی
· با شهر و با دیار و چه بسیار مردمان
· با مهر و کینه های بسا ناشناخته
· پیوند می زند.
· اما به گشت روز و شب و ماه و سالیان
· دندانه ی زمان
· زر بفت عمر و وقت خوشت را
· خاموش وار می جود و پاره می کند.
· آن مهره، هر پلیدی و هر پستی
· ناداری و ندانی و بیداد و بیم را
· پیش تو
· همچو نقش پدیدارمی کند.
· وین گونه
· چشم های تو
· بر درد روزگار
· بیدار می کند.
· آن می کند به کار که برخیزی
· با اردوی ستم
· تا پای جان بمانی و بستیزی.
· هر چند دل به خدمت کاشانه می نهی
· اما جهان به پیش تو لشگر کند به صف
· بر تیر هر بلا
· آنک تویی هدف.
· شمشیر می خوری
· شمشیر می زنی.
· دردی تو را دهد
· زخمی تو را زند
· جانکاه تر ز مرگ.
· خواهد زمانه، گوهر یکتات بشکند
· یا در ستوه آوردت
· تا نهی ز کف.
· و آنگاه کار سترگ را
· باور به خویش و پاکی پندار نیست، بس
· شادان کسی که در دل ظلمتسرای جهل
· در سوز خود به نور خرد یافت دسترس.
· باری
· این مهره نقش داشت
· در نام رشک و بیم برانگیز تهمتن.
· این مهره رنگ زد
· برعشق تند وسرکش تهمینه.
· ز این مهره پر گرفت
· بال بلند آرزویت تا بلند جای.
· خاموش باش و بیهده بهتان به کس مزن
· این مهره رخ نهفت به هنگامه، تا تو را
· خونینه تن کشاند بر امواج شعر من.
· در انتهای دشت
· گویی بساط خیمه شب را
· از جای می کنند.
· یا در خط افق
· دیوار روز را
· بر جای می نهند.
· شب می رود ز دست
· اما حکیم را
· «شرمنده آن که پشت به یار و دیار خویش
· با صد بهانه، روی به بیگانه می کند.
· سامان نمی دهد، چه توان کرد، حرف نیست
· آشفته از چه، ساحت این خانه می کند؟
· فرخنده آن که بی کژی و کاستی به جان
· در کار می رود.
· پیروزی و شکستش
· بیرون ز گفت ما ست
· فرخنده آن که راه به هنجار می رود!
· آری توان که رهرو دریا کنار بود
· آنگه به سالیان
· بیرون ز ورطه های همه مرگبار، ماند.
· اما نمی توان
· بی غرقگی در آب
· دریاشناس گشت و گهر از صدف ربود.
· سهراب،
· ای زخم جهل خورده به تاریکی
· دارو به گنج خانه کاووس شاه هست،
· اما نه از برای تو و زخم های توست!
· آری تو را عطش نه به آب است، از آن که آب
· در زیر پای توست!
· از من شنو، که روشنی جان دوای توست
· در سنگلاخ چشمه ی دانایی
· سهراب، جای توست
· بگذار،
· یک راز سر به مهر بگویمت آشکار:
· این مهره ی شگرف
· معجون مرگ دارو و جان دارو ست.
· میرایی و شکفتگی جاودان در اوست.
· زهر است زهر، باده ی لعلش.
· جز عاشقان، پیاله نگیرند از این شراب.
· بیگاه می کشد
· تا هر پگاه بر کشدت همچو آفتاب!
ناخدا افضلی
· اکنون چه جای یاری کاووس خویشکام
· که بود و سلامتت،
· او را به هر دمی است یکی مرگزا خطر!؟
· یا زال زر که خود ز نبردت نه آگه است
· سیمرغ را برای کدامین علاج درد
· آتش نهد به پر!؟
· بیجا چرا گلایه
· از این و آن دگر؟
· گر هر که را به کار
· چه سودا، چه سود خویش
· پایان ناگزیری
· در پیش روی هست،
· در کار خود نگر
· پایان تلخ توست، بسی ناگزیرتر.
· هان ای خجسته جان!
· ای جاودان جوان
· تو می روی که زخم تهیگاه خویش را
· بر هر که خنجریش به دست است
· بنمایی.
· تو می روی که زخم تهیگاه خویش را
· در چشم خستگان پریشان شب زده
· بر آن کسان که بی خبر از چند و چون کار
· بازوی خویش را
· بر طوق پهلوانی پیکار می دهند
· بگشایی.
طرح روی کاشی از ب. شبگیر
· تا عاشقان مباد، کز این پس خطا روند
· با این چراغ سرخ، به ره آشنا روند.
· سهراب، خون تو
· همراه خون سرخ سیاووش
· اسفندیار و رستم و بسیار چهره ها
· ـ گمنام یا به نام ـ
· از هر فراز در شط شهنامه ریخته است.
· این رود پر خروش
· دیری است
· کز چنبر زمانه ی بد خو گریخته است.
· این رود می رود
· تا دشت های سوخته را بارور کند.
· خون است.
· خون جوش می زند.
· گل گل ز خاک خاطره می روید.
· آنگاه،
· گر دست پرتوان و خداوندی خرد
· عطری ز باغ خاطره بر پرده آورد
· سیمای آرزو
· مغموم و ناتمام ـ بدین گونه ای که هست ـ
· بر سقف هر نگاه نمی ماند.»
· در انتهای دشت
· بحر سپیده دم
· موجی ز نور بر افق تیره می کشد.
· نجوا کنان
· حکیم می اندیشد:
· «بر دفتری چنان
· جنگیده ام بسی
· نه به شمشیر
· با قلم.
· هر واژه ای براده ی جان بود
· جان سوده ام به کار.
· گفتم، هر آنچه بود، با خرد روز سازگار.
· بدرود تلخ من!
· با تهمتن به چاه
· پایان یکه خواهی و پیروز پروری
· بدرود با هزاره ی افسانه وار بود.
· پایان ناگزیر
· سرآغاز
· بر دفتر گشوده ی این روزگار بود.»
· با اندکی درنگ،
· رو می کند حکیم به سهراب
· «اینک دمی ز پنجره صبحدم ببین
· بر بحر
· آنچه را که روان است.
· آن جاودان سفینه که سرگردان
· با بار مهره های امانت
· بگشاده بادبان
· بر روی آب های جهان است.
· گر نیک، اگر که بد
· گر دلشکن، اگر که دل آراست،
· گهواره شما، پیشینه شما
· غمنامه و سرود و ستمنامه شما
· زرنامه خرد، عطش داد، عطر عشق
· شهنامه شما و نسبنامه شما ست!
· خوش سیر می کند
· بر شهرهای دیده و دل های بی شمار.
· باشد که عاقبت
· در ساحل سلامت
· صاحبدلان بر او بگشایند بندری
· تا بار خود فرو نهد، آنجا کند قرار!»
· سهراب
· در چشم و لب تراوش شادی
· در چنگ می فشارد بازوبند.
· آرام می نشیند، می لغزد، می خسبد
· بر پهنه کتاب
· چون سایه ای سبک
· قویی، به روی آب.
· اما حکیم
· ـ اشک، نگین کرده در نگاه ـ
· آهسته
· آنچنان که یکی طفل خفته را
· بردارد از زمین و در آغوش بفشرد،
· بندد دو بال دفتر از هم گشوده را
· افشان ز چشم، شبنم سرخی به برگ ها
· در چشم نیمروز
· بر دشت می رود
· اسبی خمیده گردن
· لخت، بی لگام.
· چون مهره ای نشسته به بازوی آسمان
· خورشید سرخ فام.
پایان