سیاوش کسرایی
از مجموعه شعر با دماوند خاموش
۵ اسفند ۱۳۰۵ - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴
(۱)
. سنگ صبورم شو
. ای هالهٔ نیلی فام،
. تا بگویمت
. آنچه را که دیگر نمی توانمش نهفت:
. «بختم کوتاه ماند
. و دستم از آن کوتاهتر
. و تلاش ها همه آوار شدند.
. منم و بالاپوش سرما
. بر گُرده ام
. و گرسنگی - یادگار ماندگار-
. در روحم
. و هزاران یاد دیگر
. که رستاخیز وحشت انگیزشان
. در پهنهٔ جان من است.
. کجایید، ای واژه های گرمی بخش
. که انگشتان یخزده نمی یابدتان؟
. نه گل نیمباز تبسمی
. و نه سوسویِ مهربانیِ فانوسِ چشمی
. چهره ها در تاریکی است.
. اگر محبتی وام کنم
. به تخم مرغی خواهمش فروخت.
. کجا بیضه می گذارید؟»
. که دستبرد به آشیانه، شما را
. حافظ نسلی میرنده کنم.
. و چه بایدم کرد؟
. چون کفش های بیکاری
. در هیچ پینه دوزی قابل تعمیر نیست
. و از بلیط بخت آزمایی هم
. آن که می خرد، انتظار بُرد تواند داشت.
. گیرم که چشم دریدهٔ دریچه را
. به روزنامه گرفتم
. چگونه چشم از روزنامه برگیرم؟
. و این خبر را عاقبت
. در کدام روزنامه خواهند نوشت
. که روزانه مردی را روزنامه
. می کشد؟
. تو را شایسته چنان است که
. پرستار زیست نو رس
. در سیاره های آسمان باشی
. نه قصاب کودکان سیاه و زرد
. در قلب گرم زمین.
. پی سواد و سود خویش گرفتند
. آری، چنان شد که حتی برادران.
. روزی خواهی و روزی خواری
. جدا می کرد.
. گفتیم:
. «چه جای تاسف، برادری بر جا ست»
. و اینک که زنده مانده ام
. تا جنگ برادران را مشاهده گر باشم
. و پاشیدگی دماوند استحکام را
. ببینم،
. ای دیوار های بلند واقعیت
. ای آینه های درهم افتادهٔ راستی
. بگویید که آوار آرزو را
. من چگونه تحمل کنم به تن؟
. تیغ برکش، ای فریاد ورجاوند**
. که هنگام هنگامه هاست.
. ورنه دیو ها
. افسانه های زیبا را تسخیر می کنند
. و شاعران
. در گذرگاه ها به تصنیف فروشی
. آواز می دهند
. و مسیحا دمان
. به مرده شویی خواهند نشست.
. آری، بانگ بردار، آی فریاد!
. که سرنوشت پاکی و نا پاکی این خاک بذر کِشته
. با تو ست.
. در کدام مشت بسته، زندانی است؟
. و فلز آفتاب
. در خون چه کسان، زنگ می خورد؟
. طلوع کن، ای خورشید سیاه خشم
. و ما را
. در زیر چتر دردمندی خویش
. فراهم آر.
. تا اینک که
. دست و بخت کوتاه مانده
. و دهان ها
. با بوسه ی سرد قفل، همدم است
. رها کنیم چشمان مان را
. در سراییدن سرود اشک
. که با شکوه است
. حماسه برگزاری اشکریزان مردمی خاموش
. در معبر فاتحین.
. و جدایی را نقبی دیگر بزنیم
. به سوی سر انگشتان کورمال رفاقت.
. چه، ای آشنائی تپش ها
. نطفه قیام در شما ست.
. و افسوس که در گورستان قدیمی شعر
. خفته است،
. زیبا زنی که عشق نام داشت.
. آری در گورستان قدیمی
. زنی باکره خفته است
. که نتوانست
. دختری برای عشق ورزیدن
. بیاورد
. ور نه
. ما همه آغوش بودیم، سراپا.
. و زیبایی
. در چشمهٔ اندوه، تن می شوید و اینجا
. پیراهنش
. دستمال دستان نامحرم و بی حیا ست.
. ای بیداری شکوفه ها
. صبح را در آستانه
. منتظر مگذارید!
. ای کبوتران سپید بال پیام
. باور کنید که لب های آدمی
. هنوز پاک ترین آشیانه ها ست.
. به کدام اشک، تراش شادی دادیم،
. که از الماس
. گرانبها تر نیامد؟
. و کدامین یاقوت
. از خون ما صورت نبسته بود؟
. کجا ست چهچه بلبلان عاشق،
. خوشایند سرخگل مغموم درون سینه ها؟
. ای شاخه های بی ثمر،
. ای زنان و ای دختران شهر،
. کو میوه ای که ترانه ای بدان رنگین گردد؟
. کو معجزهٔ رسالتی در اثبات سلطنت مهر؟
. کو انگیزه های شیرینی تان
. در نقرهٔ کتیبهٔ محبت بر سینه بیستون ها؟
. ای خداوندان دلخواه
. کو لالای مادرانه تان
. بر گهواره های بی تکان دوستی؟
. ای هنر وران مهتاب زده،
. کاش که جلادی تان با من بود
. کاش،
. تا با تبرم از پیکرتان
. گل های شادی و عشق می تراشیدم.
. از شما
. که دیده ام از زخم و زحمت
. بر می گیرید
. و چشم به بخور افیون می شویید،
. دستی دریچه کوب
. خواب نیم شبی تان را آشفته کرده است،
. می دانید
. که در این یلدا های بی روزن
. قلبم با من چه می کند:
· آری، می جوند و پیش می آیند
(۳)
ویرایش از تارنمای دایره المعارف روشنگری
(۱)
. هان ای شب خارایی
. سنگ صبورم شو
. و در گرد آتش پژمرده ام، بِهِل*
. ای هالهٔ نیلی فام،
. تا بگویمت
. آنچه را که دیگر نمی توانمش نهفت:
. «بختم کوتاه ماند
. و دستم از آن کوتاهتر
. و تلاش ها همه آوار شدند.
. منم و بالاپوش سرما
. بر گُرده ام
. و گرسنگی - یادگار ماندگار-
. در روحم
. و هزاران یاد دیگر
. که رستاخیز وحشت انگیزشان
. در پهنهٔ جان من است.
. کجایید، ای واژه های گرمی بخش
. که انگشتان یخزده نمی یابدتان؟
. نه گل نیمباز تبسمی
. و نه سوسویِ مهربانیِ فانوسِ چشمی
. چهره ها در تاریکی است.
. اگر محبتی وام کنم
. به تخم مرغی خواهمش فروخت.
. کجا بیضه می گذارید؟»
. ای کلاغان دراز عمر
. که دستبرد به آشیانه، شما را
. حافظ نسلی میرنده کنم.
. و چه بایدم کرد؟
. چون کفش های بیکاری
. در هیچ پینه دوزی قابل تعمیر نیست
. و از بلیط بخت آزمایی هم
. آن که می خرد، انتظار بُرد تواند داشت.
. گیرم که چشم دریدهٔ دریچه را
. به روزنامه گرفتم
. چگونه چشم از روزنامه برگیرم؟
. و این خبر را عاقبت
. در کدام روزنامه خواهند نوشت
. که روزانه مردی را روزنامه
. می کشد؟
. ای انسان!
. تو را شایسته چنان است که
. پرستار زیست نو رس
. در سیاره های آسمان باشی
. نه قصاب کودکان سیاه و زرد
. در قلب گرم زمین.
. پی سواد و سود خویش گرفتند
. آری، چنان شد که حتی برادران.
. و چون ما برادران را
. روزی خواهی و روزی خواری
. جدا می کرد.
. گفتیم:
. «چه جای تاسف، برادری بر جا ست»
. و اینک که زنده مانده ام
. تا جنگ برادران را مشاهده گر باشم
. و پاشیدگی دماوند استحکام را
. ببینم،
. ای دیوار های بلند واقعیت
. ای آینه های درهم افتادهٔ راستی
. بگویید که آوار آرزو را
. من چگونه تحمل کنم به تن؟
. تیغ برکش، ای فریاد ورجاوند**
. که هنگام هنگامه هاست.
. ورنه دیو ها
. افسانه های زیبا را تسخیر می کنند
. و شاعران
. در گذرگاه ها به تصنیف فروشی
. آواز می دهند
. و مسیحا دمان
. به مرده شویی خواهند نشست.
. آری، بانگ بردار، آی فریاد!
. که سرنوشت پاکی و نا پاکی این خاک بذر کِشته
. با تو ست.
. پرنده ی نور
. در کدام مشت بسته، زندانی است؟
. و فلز آفتاب
. در خون چه کسان، زنگ می خورد؟
. طلوع کن، ای خورشید سیاه خشم
. و ما را
. در زیر چتر دردمندی خویش
. فراهم آر.
. تا اینک که
. دست و بخت کوتاه مانده
. و دهان ها
. با بوسه ی سرد قفل، همدم است
. رها کنیم چشمان مان را
. در سراییدن سرود اشک
. که با شکوه است
. حماسه برگزاری اشکریزان مردمی خاموش
. در معبر فاتحین.
. و جدایی را نقبی دیگر بزنیم
. به سوی سر انگشتان کورمال رفاقت.
. چه، ای آشنائی تپش ها
. نطفه قیام در شما ست.
. و افسوس که در گورستان قدیمی شعر
. خفته است،
. زیبا زنی که عشق نام داشت.
. آری در گورستان قدیمی
. زنی باکره خفته است
. که نتوانست
. دختری برای عشق ورزیدن
. بیاورد
. ور نه
. ما همه آغوش بودیم، سراپا.
. و زیبایی
. در چشمهٔ اندوه، تن می شوید و اینجا
. پیراهنش
. دستمال دستان نامحرم و بی حیا ست.
عکس از روزبه نوید
. ای بیداری شکوفه ها
. صبح را در آستانه
. منتظر مگذارید!
. ای کبوتران سپید بال پیام
. باور کنید که لب های آدمی
. هنوز پاک ترین آشیانه ها ست.
. به کدام اشک، تراش شادی دادیم،
. که از الماس
. گرانبها تر نیامد؟
. و کدامین یاقوت
. از خون ما صورت نبسته بود؟
. کجا ست چهچه بلبلان عاشق،
. خوشایند سرخگل مغموم درون سینه ها؟
. ای شاخه های بی ثمر،
. ای زنان و ای دختران شهر،
. کو میوه ای که ترانه ای بدان رنگین گردد؟
. کو معجزهٔ رسالتی در اثبات سلطنت مهر؟
. کو انگیزه های شیرینی تان
. در نقرهٔ کتیبهٔ محبت بر سینه بیستون ها؟
. ای خداوندان دلخواه
. کو لالای مادرانه تان
. بر گهواره های بی تکان دوستی؟
. ای هنر وران مهتاب زده،
. کاش که جلادی تان با من بود
. کاش،
. تا با تبرم از پیکرتان
. گل های شادی و عشق می تراشیدم.
. از شما
. که دیده ام از زخم و زحمت
. بر می گیرید
. و چشم به بخور افیون می شویید،
. اگر بناگاه
. دستی دریچه کوب
. خواب نیم شبی تان را آشفته کرده است،
. می دانید
. که در این یلدا های بی روزن
. قلبم با من چه می کند:
. هی شاهر!
. گرد آورده هایت را از کوی و برزن
. به سبد کردی و در بازار خود فروشان
. به تحسینی فروختی
. و آنگاه شادمانه در تخت آفرین لمیده ای؟
. بی خبر که شنوندگان
. مسحور وزنهای دل انگیز
. مفتون واژه های هوش ربا
. در کوچه های بن بسته فقر
. دربدر ایستاده اند؟
. با من بگو!
. با من به نجوا بگو
. که وقتی چکامه هایت پایان گرفت
. که وقتی از دالان ستایش فریفتگانت
. عبور کردی
. کدام دست به فرمان شعر تو
. گرد از رخساره تفنگ شکاری اش زدود
. کدام دل
. در کمین خطر نشست
. یا، آخر کدام پا
. جسورانه راه خانه معشوق را گرفت؟
. ای شاعران!
. آیا نیمه شبان دستی
. دریچه خانه شما را می کوبد؟
(۲)
· از مرز کهنگی می گذری
· هشدار،
· که قرن تازه ای
· به زیر پایت کشیده می شود.
· دگرگونی
· با کوره گداخته اش درغلیان
· ـ شکافته لب و دهانگشوده ـ
· چشم بر تو دارد
· خانهٔ ذهن را
· از قالب ها بپرداز
· و شکلگرفته ها را
· فرو ریز
· تا سبکبارتر بگذری.
· یکسر تمام شب را
· جار می زنند
· که آفتاب برآمد
· و آنگاه
· خورشیدی را که با گل پخته
· ساخته اند
· و بر بام مغرب آویخته اند
· می نمایانند
· تا نمازگزاران مهر
· قبله روشنی را فراموش کنند.
· کاکل خورشیدشان به چنگ آر
· و به یک سیلی
· لعاب از رخساره اش بریز
· چه، ما به کهکشان می رویم
· که مادر خورشیدها ست
· و فرزند آرزو
· همواره از انسان بلند قامت تر است.
·
· بیا که با ساده ترین توافق:
· «این، که سرد است و آتشی باید!»
· «این، که شقایق کوهستان هامان را دوست داریم»،
· «یا هر چه تو بگویی از این دست»،
· بیگانگی را باطل کنیم
· و همراهی را
· تا آخرین پله برآییم!
· که در آن سوی مرز امروز
· انسان بر آیندها
· کودکی است نو تولد
· که نخستین کلماتش
· اولین سنگ های بنای جهانی است که
· تو بیا ای زمین بکر،
· ای معصومیت، که آینه دار ستارگانی!
· چه بسیار از ما
· که ماهی بر کنار افتاده ای هستیم.
· ـ جستنی به امید رهایی
· به خاک مان نشانده ـ
· ای رهگذر،
· به خشونت نوک پایی
· دوباره
· دریایی به ما بخش
· لذت عبور از میان کوهه های موج
· رقص گرداب ها
· زمزمه هماهنگ تلاش در کرانه ها
· خواب ما لبریز از دریا ست
· گذرندهء خشونتی !
· در هیاهوها مگرد
· ای مؤمن،
· که معجزه ی پیامبر عصر ما
· خاموشی است و کار
· و من، این رسول را
· بیرون از دروازهٔ تاریک قصه ها
· دیده ام:
· در غروبی که
· برف از بام کاروانسرایی می روفت
· هنگامی که
· و آخرین بار
· در تصویر یک روزنامه
· که با همراهان بستهٔ دلخسته
· به اسارت می رفت.
· نه صلای اذانی
· و نه صلیب نشانه ای
· آیه هاشان
· تراش سنگ ها
· خم آهنگ ها
· و پیوند زمین و آسمان ها ست.
· به پیرامونت بنگر
· آیا همسایه خاموشت را می شناسی؟
· یا پیامبری کن، ای فشرده لب
· یا به سخن، خدایی کن
· و به شلاق و نوازشی توأم
· در جلگه سرسبز ترانه ها
· قومی دیگر بیافرین
· که گردباد سهمگینی در افق
· بال گرفته است
· و این نه خواب است و نه رؤیا
· که من
· پیشروی هجوم بی آوازش را
· ـ چون شعله ای نامرئی
· در برگ کاغذ ـ
· درتن زمانه می بینم.
· که من
· صدای فرو رفتن دندان موریانه ای اش را
· در گوشت شعر و اندیشه
· می شنوم.
· آری، می جوند و پیش می آیند
· آسمان مان را
· خون مان را
· و جرئت مان را
· و تنها
· هراس بی هنگام چشم پرندگان
· گواه من است
· و شاید
· فریاد کودکان در گهواره ها هم
· از گزند این دندان ها ست.
· باورم دار، ای عاشق!
· و فاصله دو دیدار را کوتاه کن
· کوتاهتر
· تا زندگی سراسر
· دیداری باشد و وعده گاهی واحد.
· از حبسگاه تارهای تنیده، پروازی
· ای پروانهٔ ابریشم،
· که سبزینه های جان من
· برگ های توت نو رستهٔ تو ست.
· بند بند مفاصل اشیاء
· می گسلد
· زمین کش می آید و به هم می پیچد
· شیر
· درپستان علف زدهٔ تپه ها
· گره می خورد
· درختان
· در کشاکش باد، گیسو می کنند
· از جدارها، ناله بر می خیزد
· و آب در غلیان است
· اینک خانه من
· چشم انتظار و مهیا ست
· بر دریچهٔ باز
· بادام بن به شکوفه نشسته
· و پرده ها
· سایبان گهوارهٔ خالی است،
· متولد شو فرزندم،
· که قرن زیر پای تو گسترده است
(۳)
· باز آ به کوهستان، ای سمند خسته
· که تاب ابریشم یال تو
· هنوز
· دستاویز جسارت ها ست
· بی تو صخره، سنگی است
· و با تو
· صخره، سنگری.
· بی تو
· صحرا، بزرگواری بی فرزند است
· باز آ،
· که قبیله پر زاد و رود رنج
· از تنگهٔ تنگ می گذرد
· باز آ،
· دلتنگی اگر هست،
· بیابانی و آهنگی
· و به هنگام زوال
· مرگ سمندان بر ستیغ ها
· شایسته تر.
· ای بی حوصلگی، با خطر آشتی کن
· با خود آشتی کن.
· چه، تو در دوستداشتن خطا نکردی
· چندان که در دوست گرفتن.
· آنکه بر سر بازار، قطعه قطعه شد
· ـ گر چه یاورانی چند داشت ـ
· به خویشتن باور نداشت،
· بیهوده، به شهر آمده بود
· به مهمانی می رفت
· نه، به میدان
· عشوه می داد، نه عشق
· وعده می کرد و دیدار نداشت
· گلفروشی می کرد
· در راسته گدایان و گزمگان
· و امانش ندادند
· چه، در مصاف با راهزنان
· سلاحی بر نداشت.
· و بدین دم سرد نیز بر نخواهد خاست
· چه، بازماندگان سببی اش که با شهرتش پیوند داشتند
· به ختم و ترحیمش نشستند
· و بر مزارش
· سنگی سنگین نهادند
· و با یادبودش در گوشه کنار
· مزد افتخار گرفتند.
· ولی اینک که
· از قامت نان ها کاسته می شود
· و بر قیمت آنها ها افزوده
· و فقر ـ از بی خوابی ـ
· نیمه شبان به کوی و برزن
· پرسه می زند
· و اینک که دسته گل ستایش از شهرداری ها،
· کودکی رها شده
· در پس هر کوچه است
· اینک که
· به ستوه آمدگی
· خودکشی می کند
· و آوارگی
· در ستون گمشدگان نام می نویسد
عکس از روزبه نوید
· اینک که یک چتول ودکا
· در دکه ای مسکنت بار
· تاریخ چند هزار ساله ای را از خاطر می شوید
· اینک که عشق
· گل خشکیده ای در میان دو صفحهٔ فولادی است
· و حتی برای من
· عطری است در خیال.
· اینک که برای شرکت در شب نشینی ها هم
· باید گواهی عدم سوء پیشینه به دست داشت
· اینک که دیروز در خدمت امروز
· مقاطعه کاری می کند،
· ای ریشه نامیرا،
· در باغچه ی جان گل کن!
· ای سیا علف، از گلیم زندگی زِبرِ ما بروی
· که مرا با تو پیوندها ست.
· چه، من
· گرگ زخمدار پی شده ام
· که زخم تنم را
· به زبان، درمان خواهم کرد
· اما در روحم
· گلوله ها ست.
· با زوزه من
· مژده ای نیست
· با زوزه من یأسی نیست
· من با جراحات جان خویش هشدار می دهم
· ای در کنارم آرمیده،
· آن دم که آشیانهٔ پر تیغ آفتاب
· از شاخه های کوتاه
· فرو افتاد
· بیگانه مرد ـ آتشباری بر کف ـ
· در جنگل ورود کرد
· و سایه اش در تاریکی وسعت گرفت
· گر بخسبی،
· فردایی نخواهی داشت
· و ظلمت، زندانی٘ ابدی خواهد بود
· دردا
· که زوزه ام
· تو را و دشمن را یکجا رهنما ست
· چه، او دیگر
· زبان گرگ را می شناسد.
· ای در کنام نشسته
· گفتار دیگری!
*بهل: لم بده
**ورجاوند: ارجمندویرایش از تارنمای دایره المعارف روشنگری
پایان